الهی به مستانِ میخانهات
به عقل آفرینانِ دیوانهات
به دُردی کش لُجّۀ کِبریا
که آمد به شأنش فرود، إِنَّمَا
به دُرّی که عرش است او را صدف
به ساقیّ کوثر، به شاه نجف
به نورِ دل صبح خیزان عشق
زِ شادی به اَندُه گریزان عشق
به رندانِ سر مستِ آگاه دل
که هرگز نرفتند، جز راه دل
به شام غریبان به جام صَبوح
کز ایشان بود شامِ ما را فُتوح
که خاکم گِل از آبِ انگور کن
سرا پای من، آتشِ طور کن
درباره این سایت